هایمدال دروازههای آسگارد را گشود و در اسلیپنیر تاخت و با بار گرانبهایش در امان ماند. از قبل پل رنگین کمان دیده می شد و هیمدال دیده بان آماده بود تا آنها را وارد کنند. پادشاه ادامه داد: “وقتی به شهر من آمدید، هنوز این جادو بود که مهمانی شما را در هر لحظه بدتر می کرد. مطمئنا لوک گرسنه ترین فرد بود. من همیشه دیدم و اعمال او در سنگر شگفت انگیز بود. اما لوگی که با او غذا خورد آتش بود و آتش به راحتی می تواند گوشت، استخوان و خود هیزم تو را ببلعد. مثل باد. هرگز مسابقه ای مثل تو را ندیده بودم. اما هوگی که با تو می دوید فکر من بود. و چه کسی می تواند با سرعت فکر بالدار همگام شود؟ بعد، ثور، نوبت تو بود که خودت را نشان بدهی. واقعا شجاعانه تلاش کردی.قلب من از حسادت به قدرت و مهارت تو بیمار است.اما آنها در برابر جادوی من هیچ سودی به تو نرساندند.وقتی از شاخ بلند مشروب خوردی به گمان اینکه مریضی کرده ای،در حقیقت معجزه کردی , – هرگز فکر نمی کردم که چنین چیزی را ببینم. با این حال، بزرگ، پیش نویس هایی که تو بلعیده ای، جزر و مد را در ساحل کاهش داده است. از این پس در زمان های معینی دریا فروکش می کند. و این با نوشیدن ثور عالی است. گربه ای که تقریباً بلندش کردی، – گربه ای نبود، بلکه خود مار بزرگ میدگارد بود که تمام جهان را احاطه کرده است. طول او به سختی به اندازه ای بود که سر و دمش به صورت دایره ای در اطراف دریا لمس شود. اما تو او را آنقدر بالا آوردی که نزدیک بود بهشت را لمس کند. وقتی دیدیم شما یکی از پاهای قدرتمندش را از زمین جدا کردید، چقدر ترسیدیم! زیرا چه کسی میتوانست بگوید اگر او را بدنی بزرگ میکردید چه وحشتی ممکن است رخ دهد. آه، و کشتی شما با الی پیر! این شگفت انگیزترین عمل از همه بود. شما تقریباً خود ایج را سرنگون کرده بودید. با این حال، هرگز کسی زندگی نکرده است، و هرگز چنین کسی پیدا نخواهد شد که الی، در سنین پیری، سرانجام او را به زمین پرتاب نکند. پس ثور کتک خوردی، اما با یک حقه. ها، ها! چقدر عصبانی به نظر می رسید، – هرگز فراموش نمی کنم! اما اکنون باید از هم جدا شویم و فکر می کنم می بینید که برای هر دوی ما بهتر است که دیگر ملاقات نکنیم. همانطور که یک بار انجام داده ام، می توانم همیشه از شهرم با طلسم های جادویی محافظت کنم. بله، اگر دوباره به دیدار ما بیایید، حتی بهتر از الان، اما هرگز نمی توانید به ما آسیب جدی وارد کنید. با این حال ساییدگی و پارگی روی اعصاب هر دوی ما چیزی است که به سادگی فراموش نمی شود.» او با لبخندی دلپذیر، اما با نگاهی تهدیدآمیز دست از کار کشید.