سپس طنابهای کاهی را روی زنان غول پیکر و طلاها را روی خود و خواهرانش گذاشت و دراز کشید. حالا او برای خودش سه خانم داشت و قرار بود با آن سه غریبه در یک تخت بخوابند. فکر کردن به آن سه دلقک او که یک مایلی دورتر بودند. به عنوان یک توله سگ، قادر به راه رفتن و نه بیشتر، او یک هدیه تولد از خانم کارول بود: اکنون او حدود 60 پوند وزن داشت و سه ساله بود. دانیل اسلتر، پزشک متخصص سینوس و خروپف را در سال 2016، پس از بیش از 25 سال در یک تمرین گروهی، در آستین، تگزاس راه اندازی کرد. با کار پیشگامانه دکتر اسلاتر در سینوپلاستی غیرتهاجمی با بالون، او زندگی بیماران خود را با ارائه تسکین سینوس استثنایی با یک روش اداری ساده متحول می کند. کاهش بسیار قابل توجهی در روزهای غیبت کار/ مدرسه، روزهای تعطیل در منزل، ملاقات با پزشک/پرستار، عفونتهای حاد سینوسی و تجویز آنتیبیوتیک مشاهده شد. یک صفحه وب وجود دارد که تست رتبه امضا شده Wilcoxon را انجام می دهد.
اگر گربه شما به نحوی موفق شد در حالی که قرار نیست از حامل خود دور شود، یک مهار و سرب خوب مفید خواهد بود. با این حال، برای برخی، آنها مسائل جدی هستند که باعث خستگی شدید و مشکل در تمرکز می شوند – و در صورت عدم درمان می توانند منجر به مشکلات سلامتی طولانی مدت شوند. آنها را به خلیج برد و با کیسه های طلا داخل قایق گذاشت و در حالی که برای چهار کیسه پول برگشت، آنها را رها کرد. سپس دو کیسه طلا را بر دوش گرفت و به خواهرانش گفت که به دنبال او بیایند. مولی فکر کرد که وقت آن است که او و خواهرانش را ترک کنند، بنابراین آنها را بیدار کرد و به آنها گفت که ساکت باشند و آنها از خانه بیرون رفتند. وقتی از خانه بیرون میرفت کیسههای ذرت را روی خروس خالی کرد، خروس که آنقدر مشغول غذا خوردن بود، فراموش کرد که بانگ بزند، تا اینکه کاملاً دور شدند. همگی سالم بیرون آمدند و دویدند و دویدند و هرگز توقف نکردند تا صبح که خانه ای باشکوه در مقابلشان دیدند. مولی صبر کرد تا او خروپف کرد، و او خزید، و به غول رسید و شمشیر را پایین آورد. اما همینکه آن را از روی تخت بیرون آورد، صدای جغجغهای بلند شد و غول از جا پرید، و مولی به سمت در دوید و شمشیر همراه او بود. و او دوید و او دوید تا به “پل یک مو” رسیدند. و او از پسش برآمد، اما او نتوانست، و او میگوید: “وای ارزش تو را دارد، مالی ووپی! دیگر هرگز نیای.” و او میگوید: «دوبار دیگر، کارل» و او گفت: «من به اسپانیا خواهم آمد.» پس مولی شمشیر را نزد پادشاه برد و خواهرش با پسرش ازدواج کرد.